چقدر پاره ی آتش ! چقدر طاق حریر
به ارث برده تنت از صلات ظهر کویر
فقط شرارت شیطان و سحر ساحره هاست
که جا گرفته در این مهره های مشکی سیر
میان موی تو با شب شباهتی ست که باد
برای پرسه زدن مانده با خودش درگیر
چه سرنوشت قشنگی خدا رقم زد تا
همیشه در تو شوم بوته بوته بوته اسیر
خودی نشان بده تا باز بعد این همه سال
دلش به آب بیفتد قنات خاکی پیر
تو را که سوژه ی نقاش های دنیایی
خدا شبیه خودش می کشید در تصویر
دو تا، دوباره دو تا خط ؛ دو تا که می آیند
دو تا مسافر کرب و بلا که می آیند
دو تا که دورتر از دور لانه ساخته اند
برای دیدنت ای آشنا که می آیند
برای دانه برای تنفس خورشید
*سمیه ترابی
ادامه مطلب...
حامد ::: شنبه 85/9/25::: ساعت 1:6 عصر
نظرات دیگران: نظر
*سمیه ترابی
چقدر با تو کبوتر ، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
چقدر آمده و دل سپرده و رفته
چقدر مثل من اینجا رسیده تازه ز راه
سپهر سجده بر این در کند غروب غروب
فرشته بوسه بر این در زند پگاه پگاه
نمانده است برایم به جز دو گونه خیس
همینکه دیده ام از دور گنبدت را ..... آه
به چلچراغ تو امشب دخیل می بندم
دلم گرفته از این اتفاق های سیاه
ببین چگونه ز جور زمانه غدّار
کنار صحن تو آهوی دل گرفته پناه
فشانده است مرا روزگار خون در دل
نشانده است مرا آسمان به روز سیاه
میان خلسه و بی تابی ام که می شنوم
صدای دلکش نقاره خانه را ناگاه
جواب این همه دلتنگی مرا بدهید
آهای آینه های نشسته بر درگاه
*عباس شاهزیدی از اصفهان
با همهی لحن خوش آواییم دربدر کوچهی تنهاییم
عشق یعنی....
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :99696
آپاتیه دیروز ... آباده امروز
قلم
اداره کل میراث فرهنگی استان فارس
بانک اطلاعات مسافرتی ایران
سایت دولت
مجتبی کاریکاتوریست
آوای آزاد